پدر بزرگ

پدر
بزرگ بی قرار بود.آن شب آخرین شبی بود که او در کنار ما سپری میکرد.فردا قرار بود
پدر،او را به خانه سالمندان ببرد.مادر دیگر نمیخواست او در کنار ما باشد. پدربزرگ
حرفی نزد فقط به چهره تک تک ما نگاه کرد.او میخواست پیش ما بماند.ساعت از نیمه شب
گذشته بود که پدربزرگ به اتاقش رفت.فردا صبح، هرچه صدایش کردیم از خواب بیدار
نشد.او همیشه کنار ماست...
یک شنبه
نهم بهمن 1384 ساعت
14:10 مدیر : حمید رضا
زارعی
لطفا نظر بدید

معبد شهید
مانده ام در پس ديوار
توي اين شام دل آزار
ياريم ده اي پناور
فانوس شبو نگه دار
که راهم تاريک و دوره
پاره پاره بي عبوره
آخه تو خودت مي دوني
که چشمات دنياي نوره
من براي با تو بودن
هر مترسکو شکستم
وقتي چشمامو مي بستم
دل به ياري تو بستم
ولي تو تنهاتر از من
دل به تنهايي سپردي
واسه رهايي از شب
منو با خودت نبردي
من از اين زندگي سيرم
پوست تن مثل کويرم
همراه کوچ پرستو
ميذارم از اينجا ميرم
ميرم اونجايي که عاشق
راوي غصه نباشه
واژه اي به اسم غربت
توي هيچ قصه نباشه
نه من از اينجا نميرم
اينجا معبد شهيده
سايه هاي نااميدي
رو تن زمين خزيده
سايه از وحشت ايام
گونه اش زرد و سکيده
نعش اين سايه رو سنگفرش
خبر از حادثه ميده
سیاوش قمیشی
یک شنبه
دوم بهمن 1384 ساعت
21:33 مدیر : حمید رضا
زارعی
لطفا نظر بدید

سالمند
اي دوست
زندگي گاهي تفسير دروغ هاي
خودماست
و عبور از خيابان
هاي سرد رفتني تلخ
آه چرا كسي بقا
را
وشيريني را
به خانه سالمندها
به ميهماني نمي آورد ؟

آنها كه قلب شان
مثل آن صنوبر
وسيع
جوان مانده است !
چهار شنبه بیست و هشتم
دی 1384 ساعت
24:17 مدیر : حمید رضا
زارعی
لطفا نظر بدید

بهار
بهار آمده و من هنوز پاییزم
چگونه زین قفس تنگ زرد بگریزم
بده طناب بلندی به قامت خورشید

اميد يخ زده ام را به دار آويزم
نشسته ام سر كوچه به انتظار خودم
گمان نمي برم هرگز به خانه بر گردم
تمام عمر در اين آرزوي ناچيزم
كشيد خنجر كاري به زخمهاي دلم
كه از وخامت اين التهاب لبريزم
زبس كه خار زمانه گزيده دستم را
سم به غنچه كه از چيدنش بپرهيزم
درون خلوت متروك خانه اشباح
به دست باد خزان برگ برگ ميريزم
بهار خسته من باز بر نخواهد گشت
و آمدم كه بگويم هنوز پاييزم
سه شنبه بیست و هفتم دی 1384 ساعت 23:49 مدیر : حمید رضا
زارعی
لطفا نظر بدید

پير كمانچه زن .
. .
پشت، خم از كوله بار پر ز هيچ
مي خزد در سايه ديوارها
باز هم با قيل وقال و هاي و هو
مي دهندش كودكان آزار ها
پير مرد گوژ پشت ساده دل
با كمانچه الفتي دارد هنوز
بينوايي با همه درماندگي
مي رساند بانوا شب را به روز
دورتر ها در خراب آباد شهر
از ميان كلبه اي سرد و خموش
هر شب آهنگ كمانچه نرم نرم
مي رسد با وق و وق گلها به گوش
برف
مي با رد پيا پي با شتاب
امشب از شبهاي سرد بهمن است
پير
مرد ناتوان بي نوا
سخت در انديشه پيراهن است
نرم نرمك مي نهد پا سايه اي
بر زمين برفپوش كوچه ها
صوت نا موزون رعشه آوري
باز مي پيچد به گوش كوچه ها
شهر خالي گشته از جوش وخرو ش
شب سياه است و هوا ناساز گار
مي كند همگام با آهنگ پير
بر سر ديوار زاغي قار قار
عابدي مي آ يد از مسجد برون
مي زند فرياد كاين ديوانه كيست
دور
شو اي نا مسلمان دور شو
!
در حريم مسجد اين آهنگ چيست ؟!
در ته پيمانه يك جرعه دگر
مانده باقي از شراب كهنه اي
باسر
انگشت نسيم هرزه گرد
بسته مي گردد كتاب
كهنه اي
دور ترها در خراب آباد
شهر
از ميان كلبه اي سرد و
خموش
جز صداي زوزه سگ هاي
پير
ديگر آهنگي نمي آيد به گوش
جمعه بیست و سوم دی 1384 ساعت 1:27
مدیر : حمید رضا زارعی
لطفا نظر بدید

|