دوتا
پسر حوصلهشان سر رفته بود. يكي از آنها گفت: بيا شير يا خط بيندازيم. اگر شير
شد ميريم دوچرخه سواري، اگر خط شد ميريم ماهواره نگاه ميكنيم و اگر سكه روي
لبهاش ايستاد ميريم درس ميخونيم!
تركه خبر داغ ميشنود، گوشش
ميسوزه
موشه وارد داروخانه شد و گفت: آقا
مرگ من داريد؟
تركه چهار تا قالب صابون ميخوره
تا به مرز خودكفايي برسه!
تركه نبض بيمار را گرفت و گفت:
نميدانم مريض مرده يا ساعت من خوابيده!
در نيويورك خانم مستر اسميت رفت
پيش وكيل دادگستري و گفت: من ميخوام از شوهرم طلاق بگيرم. وكيل گفت: بسيار
خوب، مانعي ندارد... فعلا دوهزار دلار بدهيد تا ترتيب كارتان را بدهيم. خانم
گفت: زكي! 500 دلار ميگيرند كه او را بكشند، چرا دو هزار دلار بدهم؟
تركه عينكش را دور دستش چرخاند و
بعد به چشمش زد، سرش گيج رفت، نزديك بود بيفته!
ببينم، داداش شما چيكاره است؟
راننده است، «روي» ماشين بابام كار ميكنه، داداش شما چطور؟ داداش من مكانيكه،
«زير» ماشين مردم كار ميكنه!
وقتي زنت خونه نيست چه كار
ميكني؟ استراحت. وقتي هست چي؟ استقامت
تركه ميخوره زمين، كمونه ميكنه
بعدش تو كلانتري ميگه: من رضايت نميدم
يه تركه سرشو قيرگوني كرده بود،
ميگن چرا اينجوري كردي؟ ميگه: بينيام چكه ميكرد
روزي راننده كاميون به يك پيچ
رسيد، دولا شد آن را برداشت!
تركه ميره سيگار فروشي: آقا
سيگار برگ دارين؟ خير. پس يك بسته كوبيده بدين!
راستي فهميدي ديشب خانه ما دزد
آمد و الان دزده تو بيمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هيچي، زنم فكر كرد، كه دير
اومدم خونه!
سه نفر به جزيره آدمخوارها
رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در ديگ آب جوش انداختند. كمي بعد در اولين
ديگ را برداشتند ديدند اولي از ترس مرده. در ديگ دومي را برداشتند ديدند از ترس
بيهوش شده. در ديگ سوم را برداشتند، تركه كه توي ديگ بود، در حالي كه بدنش را
مالش ميداد گفت: ببخشيد روشور داريد؟
معتادي كه در حال كشيدن سيگار
بود، ميگويد: يه ژمين لرژه هم نمياد كه خاكشتر شيگارم بيفته!
بچهاي از پدرس پرسيد: فرق تفنگ و
مسلسل چيست؟ پدرش جواب داد: پسرم وقتي من و مادرت حرف ميزنيم بيا گوش كن. آن
وقت ميفهمي فرقش چي
مردي در خانهاي ميرود و از پسر
صاحبخانه طلب آب ميكند. پسر كاسهاي پر از آب آورده، به دست مرد ميدهد.
ناگهان كاسه از دست مرد ميافتد و ميشكند. مرد خجل و شرمنده شروع به عذرخواهي
ميكند. پسرك هم براي اينكه دل او را به دست آورد ميگويد: عيب نداره، به بابام
ميگم يه كاسه ديگه واسه سگمون بخره
رئيس: خجالت نميكشي تو اداره
داري جدول حل ميكني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه
نميذاره آدم بخوابه
تركه تيشرت تايتانيك ميپوشه،
ميره دريا غرق ميشه!
شنيدم مادرت به رحمت خدا رفته؟
آره! مگه بيماريش چي بود؟ سرماخوردگي. يعني بر اثر سرماخوردگي فوت كرد؟ آره،
آخه وسط خيابون يهو عطسهاش ميگيره، تا ميايسته عطسه كنه يه ماشين بهش ميزنه!
چرا با جوراب خوابيدي؟ آخه
اينطوري راحتتر ميخوابم! واسه چي؟ واسه اينكه ديشب با كفش خوابيدم، خوابم
نبرد!
اولي به دومي: آن دو نفر را
ميبيني؟ ده سال است كه ازدواج كردهاند و به قدري يكديگر را دوست دارند كه آدم
فكر ميكند اصلا ازدواجي بينشان صورت نگرفته است!
مرد خسيسي كه سي سال قبل از يك
فروشگاه كفشي خريده بود، دوباره وارد همان مغازه شد و گفت: ما باز آمديم!
دو ديوانه با هم گفتگو ميكردند.
اولي: اگر گفتي فرق كلاغ چيه؟ دومي: خوب معلومه! اين بالش از اون بالش
مساويتره!
مشتري: آقا چرا ديگه ميخواهي توي حلقم را كيسه بكشي؟ دلاك: آخه خودتون گفتين
گلوتون چرك كرده!
زن:
من بر خلاف تو هميشه موقع شنا سرم از آب بيرونه. شوهر: آخه عزيزم، چيز سبك
هميشه روي آب ميمونه
احمق
كسي است كه به همه چيز اطمينان كامل داشته باشد. مطمئني؟ صددرصد!
پسر
كوچولو رو به مادرش كرد و گفت: من نميدانم چرا شبها كه دلم نميخواهد بخوابم
به زور مرا ميفرستي بخوابم ولي صبحها كه دلم نميخواهد از خواب بيدار شوم به
زور مرا بيدار ميكني؟
صاحبخانه: هر وقت ميگويم اجاره را بده، ميگويي: بگذار حقوق بگيرم، پس كي حقوق
ميگيري؟ مستاجر: هر وقت كه استخدام شدم!
ديوانه اولي: ببينم، مگه تو كري كه جواب سلام منو نميدي؟! ديوانه دومي: نه اون
احمد داداشمه كه كره، من لالم!